۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۸

تا چو پروانه کشم شمع تو را در بر خویش
بهر تسخیر خدنگ تو بسوزم پر خویش

همه شب تازه کنم داغ تو را در بر خویش
چمن لاله تماشا کنم از بستر خویش

قوت بال مرا داد رهایی از دام
ماند عنقا سر تسلیم به زیر پر خویش

دیده ام عاقبت هستی خود را چو سپند
می روم ناله کنان بر سر خاکستر خویش

تا حواسم نشود صرف به این بی خردان
می برم آرزوی پنجه غارتگر خویش

من همان روز که بیرون شدم از ملک عدم
ریختم اشک به حال پدر و مادر خویش

می رود دست به دست این فلک شعبده باز
هر که چون گوی ندانسته ز پا تا سر خویش

سر خود تکمه پیراهن خود ساخته ام
پای بیرون نگذارم ز ته چادر خویش

سیدا بحر به گرداب نمی پردازد
پیش ارباب کرم چند برم ساغر خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.