۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۸

پژمرده شد به دل گل داغی که داشتم
مانند لاله سوخت دماغی که داشتم

کندم به ناخن از جگر خویش داغ را
کردم برون ز خانه چراغی که داشتم

سر رشته امید ز دستم گسسته شد
گردید سوده پای سراغی که داشتم

از دست برد لشکر خط رنگ او شکست
شد پایمال حادثه باغی که داشتم

از باده وصال دلم سیدا گرفت
انداختم ز دست ایاغی که داشتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.