۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۱

بهر سوغای عزیزان جان ز تن بیرون کنم
یوسف خود را از این چه بی رسن بیرون کنم

ماتم طفلان بود چون خنده گل بی بقا
غنچه را پیش از شکفتن از چمن بیرون کنم

از لب خود بوسه یی امیدوارم کرده یی
نیست این حرفی که او را از دهن بیرون کنم

تا نسازم در میان کشتگان خود را شهید
روز محشر کی سر خود از کفن بیرون کنم

آب سازد آتش من زهره پروانه را
شمع را مردانه وار از انجمن بیرون کنم

قامتش در دیده من جلوه گر گردد چو شمع
گر دو سر چون شمعدان از یک بدن بیرون کنم

من نه آن نخلم که همچون شمع مجلس سیدا
اشک را از دیده وقت سوختن بیرون کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.