۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۱

صبا از خنده آن گل حدیثی گفت در گوشم
که همچون حلقه گرداب شد از گریه آغوشم

مرا گر محتسب از پای خم در پای دار آرد
سبوی باده رقصد چون سر منصور بر دوشم

غبار راه اگر چون گردباد از خود بیفشانم
فلک گردد نهان تا حشر زیر گرد پا پوشم

می پر زور من بردار از جا آسمانها را
به دوران رحم کن ای مدعی بگذار سرپوشم

چنان سرشار گفتم سیدا از می که در محشر
نوای صور نتواند کشیدن پنبه در گوشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.