۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۶

خوش آن مستی که درد و داغ خود را چاره می کردم
تو را می دیدم از دور و گریبان پاره می کردم

به داغ تازه می دادم تسلی داغ دیرین را
به جای برگ گل در جیب آتش پاره می کردم

به لوح سینه شبها صورتت را نقش می بستم
سری در جیب می بردم تو را نظاره می کردم

نمی گردد دل سخت تو با من نرم حیرانم
چو آتش بس که جای خود به سنگ خاره می کردم

به صحرا گر نبودی خاک مجنون سد راه من
غباری می شدم خود را ز شهر آواره می کردم

اگر می بود در عالم دوای درد عاشق را
دل خود را چو بلبل پیش گل صدپاره می کردم

به کویت هر سحر چون اشک خود طفلی که می دیدم
ز روی مرحمت آغوش خود گهواره می کردم

چه خوش بودی که همچون سیدا من هم سر خود را
به پایت می زدم درد دل بیچاره می کردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.