۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۷

دری گشاده نگردد اگر گدای شوم
به استخوان قند آتش اگر همای شوم

مرا چو گرد به دنبال خویش نگذارند
اگر به قافله خضر رهنمای شوم

ز کاکلش نگذارند بر کفم تاری
اگر چو شانه سراسر گره گشای شوم

متاع قافله ها نیست جز گرانی گوش
فغان بلند نسازم اگر درای شوم

مرا که در کف دل نیست یک درم داغی
به بزم لاله عذاران چگونه جای شوم

اگر به چشمه آئینه عکس اندازم
ز بخت تیره سراپا میان لای شوم

به بزم بی سر و پایان سریست خوبان را
به مصلحت دو سه روزی برهنه پای شوم

به باد صبح مرا بس که سیدا خویشیست
چه لازم است که بی خانه و سرای شوم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.