۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۸

نسیم صبح پیامی رساند در گوشم
که شد گل چمن انتظار آغوشم

کدام سرو مرا در کنار می آید
چو بال فاخته پرواز دارد آغوشم

بود ز بوی گلم کوچه باغها لبریز
از این چه سود که گلچین کند فراموشم

به کوی عشق سبکروترم ز سایه خویش
به دامنی نرسیدست گرد پاپوشم

به دام بی پر و بالی کشیده اند مرا
نمی کنند رها آنقدر که می کوشم

حذر ز تیر ملامت نمی کنم هرگز
لباس پاره به بر دارم و زره پوشم

برون ز هستی خود سیدا نمی آریم
که داده است مرا دارویی که بیهوشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.