۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۰

شکایت نامه آن روی چون گل بود در دستم
قلم در ناله چون منقار بلبل بود در دستم

دماغم بود همچون نافه دلجمع از پریشانی
خوش آن شبها که همچون شانه کاکل بود در دستم

به جستجوی تو در باغ هر صبحی که می رفتم
به هر سو می دویدم دسته گل بود در دستم

به گلشن رفته روی سبزه ها را یاد می کردم
به یاد خط رخسار تو سنبل بود در دستم

به کوی گلفروشان سیدا روزی که می رفتم
بسان غنچه همیان پر از پل بود در دستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.