۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۳

افتاد بر سر من سودای کاکل تو
چون بوی سنبل افتم در پای کاکل تو

گرد سر تو گردم بهر امیدواری
شد مدتی که هستم جویای کاکل تو

چون بوی نافه نبود آرام در دماغم
دارد مرا پریشان غمهای کاکل تو

دل را که کوه قاف است در پیش او پر کاه
آویخته به یک مو ایمای کاکل تو

شبها به یاد زلفت پیچد به خود چو زنجیر
چون سیدا کسی نیست شیدای کاکل تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.