۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۸

بیا که غنچه شد ای سرو من چمن بی تو
نسیم صبح فرورفت در کفن بی تو

شکسته چنگ و قدح سرنگون و تیره چراغ
رسیده است بلایی در انجمن بی تو

ز رفتنت به خود آسودگی نمی بینم
مرا ز بیضه بود تنگتر وطن بی تو

غم فراق تو انشا نمی توانم کرد
گره شده به زبان قلم سخن بی تو

ز دوریی تو شدم بر هلاک خود راضی
به پای تیشه نهم سر چو کوهکن بی تو

نفس چو غنچه کند در حریم دلتنگی
مراست خانه صیاد پیرهن بی تو

بنفشه خار و چمن خشک و سبزه بی مقدار
پریده رنگ ز گلهای یاسمن بی تو

ندیده بی تو رخ باغ روی خندیدن
نهاده غنچه گل مهر بر دهن بی تو

چو غنچه خاطر جمعی بود تو را این بس
نشسته ام به دل پاره پاره من بی تو

نهاده شیشه علم بر مزار پروانه
به شمع میکده فانوس شد کفن بی تو

چو سیدا دلم آورده رو به ویرانی
بیا بیا که خراب است حال من بی تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.