۸۶ بار خوانده شده
نوخط من ز سفر تا به وطن آمدهای
سرمه چشمی و در دیده من آمدهای
زلف شبرنگ تو دل برده ز سوداگر مشک
رفتهای جانب هند و ز ختن آمدهای
قامت سرو خطت سبزه و رخسار تو گل
چشم بد دور که چون صحن چمن آمدهای
در سر بادهکشان مغز پریشان شده است
تا تو در بزم من ای پستهدهن آمدهای
ساکنان چمن از باغ گریزان شدهاند
بهر غارتگری سرو سمن آمدهای
نافه را سرمه چشم سیهت سوخته است
زده آتش به غزالان ختن آمدهای
کلبهام از رخت ای ماه چراغان شده است
تا به دل پرسی پروانه من آمدهای
گفته بودی به تو پیمان روم و تازه کنم
بر سر عهد خود ای عهدشکن آمدهای
طوطیان بر ورق آیینه تحریر کنند
سیدا همچو قلم تا به سخن آمدهای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
سرمه چشمی و در دیده من آمدهای
زلف شبرنگ تو دل برده ز سوداگر مشک
رفتهای جانب هند و ز ختن آمدهای
قامت سرو خطت سبزه و رخسار تو گل
چشم بد دور که چون صحن چمن آمدهای
در سر بادهکشان مغز پریشان شده است
تا تو در بزم من ای پستهدهن آمدهای
ساکنان چمن از باغ گریزان شدهاند
بهر غارتگری سرو سمن آمدهای
نافه را سرمه چشم سیهت سوخته است
زده آتش به غزالان ختن آمدهای
کلبهام از رخت ای ماه چراغان شده است
تا به دل پرسی پروانه من آمدهای
گفته بودی به تو پیمان روم و تازه کنم
بر سر عهد خود ای عهدشکن آمدهای
طوطیان بر ورق آیینه تحریر کنند
سیدا همچو قلم تا به سخن آمدهای
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.