۸۷ بار خوانده شده
از شکایت دل نمیسازد ز ما اندیشهای
آشنای ما بود یار ملامتپیشهای
پادشاهی کو ز ملک خود نمیگیرد خبر
مرده شیری بود افتاده دور از بیشهای
میروم امروز از میخانه با چشم پر آب
تا چرا در پای خم خالی نکردم شیشهای
پایداری در ستون قصر دولت بیتهیت
برنیاید چست در نخلی که نبود ریشهای
بر دعای خیر روح رفتگان را شاد کن
خاکساران را نباشد جز گدایی پیشهای
میدهد کلکم ز فیض عالم بالا خبر
در سخن چون خامه من نیست دور اندیشهای
سیدا چون کوهکن دارم به جان کندن سری
کار خود را میکنم آخر به پشت تیشهای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
آشنای ما بود یار ملامتپیشهای
پادشاهی کو ز ملک خود نمیگیرد خبر
مرده شیری بود افتاده دور از بیشهای
میروم امروز از میخانه با چشم پر آب
تا چرا در پای خم خالی نکردم شیشهای
پایداری در ستون قصر دولت بیتهیت
برنیاید چست در نخلی که نبود ریشهای
بر دعای خیر روح رفتگان را شاد کن
خاکساران را نباشد جز گدایی پیشهای
میدهد کلکم ز فیض عالم بالا خبر
در سخن چون خامه من نیست دور اندیشهای
سیدا چون کوهکن دارم به جان کندن سری
کار خود را میکنم آخر به پشت تیشهای
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.