۹۰ بار خوانده شده
تا تو ای یوسف مصری ز سفر آمدهای
نور چشمی و در آغوش نظر آمدهای
کرده بال و پر خود فاخته پایاندازت
بس که چون سرو چمن تازه تر آمدهای
رفته بودی تو چو خورشید به کشورگیری
تاج زر بر سرو خنجر به کمر آمدهای
بحر و کان را کرمت از نظر انداخته است
پا نهاده به سر لعل و گهر آمدهای
شده از مقدم تو شهر گلستان ارم
بس که چون بوی گل و باد سحر آمدهای
ساکنان چمن از سایه تو بهرهورند
تو گل باغ مرادی و به دهر آمدهای
شود از بردن نام تو زبان شاخ نبات
همچو طوطی ز بیابان شکر آمدهای
بعد از این کلبه ما را نبود فکر چراغ
چهره پر نورتر از شمس و قمر آمدهای
بر لب تشنه من ریخته ای آب حیات
در کنار پدر ای جهان پدر آمدهای
سیدا شام و سحر فاتحهخوان بهر تو بود
لله الحمد سلامت ز سفر آمدهای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
نور چشمی و در آغوش نظر آمدهای
کرده بال و پر خود فاخته پایاندازت
بس که چون سرو چمن تازه تر آمدهای
رفته بودی تو چو خورشید به کشورگیری
تاج زر بر سرو خنجر به کمر آمدهای
بحر و کان را کرمت از نظر انداخته است
پا نهاده به سر لعل و گهر آمدهای
شده از مقدم تو شهر گلستان ارم
بس که چون بوی گل و باد سحر آمدهای
ساکنان چمن از سایه تو بهرهورند
تو گل باغ مرادی و به دهر آمدهای
شود از بردن نام تو زبان شاخ نبات
همچو طوطی ز بیابان شکر آمدهای
بعد از این کلبه ما را نبود فکر چراغ
چهره پر نورتر از شمس و قمر آمدهای
بر لب تشنه من ریخته ای آب حیات
در کنار پدر ای جهان پدر آمدهای
سیدا شام و سحر فاتحهخوان بهر تو بود
لله الحمد سلامت ز سفر آمدهای
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.