هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از زیباییهای طبیعت و معشوق سخن میگوید. شاعر با توصیف گل، غنچه، قمری، و عندلیب، فضایی رمانتیک و پراحساس خلق میکند. همچنین، اشاراتی به مفاهیم عرفانی مانند عزلت، غم، و خطاب آسمانی دارد. در ابیات بعدی، زیبایی معشوق و تأثیر آن بر جهان توصیف میشود و از عشق و فتنهای که برپا میکند سخن به میان میآید.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اشارات و استعارهها نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه برای درک کامل دارند.
شمارهٔ ۳۱
تا به می خوردن به گلشن آن گل رعنا نشست
غنچه از خون جگر لبریز در مینا نشست
قمری از خود دست شست و عندلیب از پا نشست
سرو من روزی که با شمشاد و گل یکجا نشست
یک سر و گردن به خوبی از همه بالا نشست
از سر کوی که آن مه با قد دلجو گذشت
از لب بام فلک غوغای های و هو گذشت
شور و محشر شد عیان هر جانب آن بدخو گذشت
رسته خیز انگیخت از چین جبین هر سو گذشت
نوبهار آمیخت با خاک زمین هر جا نشست
داشتم در کنج عزلت مدتی چشم پرآب
رقص می رفتم به روی آب مانند حباب
با من بی کس شبی از آسمان آمد خطاب
رسم و آئین غریبی یاد گیر از آفتاب
صبحدم تنها برآمد شام غم تنها نشست
ای نگاهت دلربایان جهان را دلرباست
قامت رعنای تو بالا بلندان را بلاست
چون تو آشوب زمان و آفت دوران کجاست
تا ز جا برخاستی سر فتنه ای بر پای خاست
تا نشستی در دل من آتشی از پا نشست
ای خطت باشد به چشم سیدا فصل ربیع
قامتت باشد به محشر خاکساران را شفیع
می کنی از یک نگاه گرم شیران را مطیع
آهوی چشم تو را برگرد سر گردد بدیع
کو به زیر تیغ بیداد تو بی پروا نشست
غنچه از خون جگر لبریز در مینا نشست
قمری از خود دست شست و عندلیب از پا نشست
سرو من روزی که با شمشاد و گل یکجا نشست
یک سر و گردن به خوبی از همه بالا نشست
از سر کوی که آن مه با قد دلجو گذشت
از لب بام فلک غوغای های و هو گذشت
شور و محشر شد عیان هر جانب آن بدخو گذشت
رسته خیز انگیخت از چین جبین هر سو گذشت
نوبهار آمیخت با خاک زمین هر جا نشست
داشتم در کنج عزلت مدتی چشم پرآب
رقص می رفتم به روی آب مانند حباب
با من بی کس شبی از آسمان آمد خطاب
رسم و آئین غریبی یاد گیر از آفتاب
صبحدم تنها برآمد شام غم تنها نشست
ای نگاهت دلربایان جهان را دلرباست
قامت رعنای تو بالا بلندان را بلاست
چون تو آشوب زمان و آفت دوران کجاست
تا ز جا برخاستی سر فتنه ای بر پای خاست
تا نشستی در دل من آتشی از پا نشست
ای خطت باشد به چشم سیدا فصل ربیع
قامتت باشد به محشر خاکساران را شفیع
می کنی از یک نگاه گرم شیران را مطیع
آهوی چشم تو را برگرد سر گردد بدیع
کو به زیر تیغ بیداد تو بی پروا نشست
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: مسمط
تعداد ابیات: ۲۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.