۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳

جانا ز که آموختی این عشوه گری را
عشاق کشی خانه کنی پرده دری را

سرو از تو خجل گشت چو سیب زقنت دید
آری چه کند سرزنش بی ثمری را

هر لحظه دلم در خم موئیت کند جای
خوش کرده فلک قسمت او در بدری را

تا کی بفراق گل رخسار تو هر شب
هم ناله شوم نالهٔ مرغ سحری را

جور فلک و طعنه اغیار و غم یار
یا رب چه کنم این همه خونین جگری را

از بی خبری مدعیان بی خبرانند
زان خرده گرفتند بمن بی خبری را

در دست مرا چون هنری نیست همان به
بر حضرت او عرضه دهم بی هنری را

آباد شدم از نظر پیر خرابات
نازم روش رندی و صاحب نظری را

دیوانه شود همچو صغیر آن که به بیند
از چشم سیه غمزه آن رشگ پری را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.