۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۳

بیا ساقی از یکدو جام شراب
مرا کن چو دور زمانه خراب

کنی تا خرابم به کلی بده
شرابم شرابم شرابم شراب

به هر گوشه‌ای فتنه‌ای خواسته است
مگر یار بگشوده چشمان ز خواب

بآتش رخی کارم افتاده است
که از عشق او گشته جانم کباب

چه تاب سر زلف پرچین او
بدیدم بدادم ز کف صبر و تاب

به پیش رخش آفتاب فلک
بود همچو مه در بر آفتاب

نه تنها ربوده است تاب از صغیر
که برده است صبر از دل شیخ و شاب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.