۱۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۹

خوش میگذرد آنکه مرا روح روانست
واندر پی او از تن من روح روانست

موئیست میانش که از آن هیچ نشان نیست
جز لاغری من که در آن موی میانست

تا دیده ام آن لعل لب و قامت و رخسار
کی در نظرم کوثر و طوبی و جنانست

چشمش همه تیر مژه پیوسته بر ابرو
این ترک سیه مست عجب سخت کمانست

تنها نه مرا کرده پریشان سر زلفش
آشفته آن طره دل خلق جهانست

دست از سر و جان شو بره عشق که این راه
اول قدمش پای زدن بر سر جانست

در بادیهٔ عشق بزن خیمه صغیر!
کانجا نه دگر صحبت کون و نه مکانست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.