۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۳

بس بدل هست خیال رخ نیکوی توام
همه جا جلوه کند پیش نظر روی توام

شادم از اینکه بتیغ تو شدم کشته ولی
هست شرمندگی از رنجش بازوی توام

بخدا یافته‌ام معنی آزادی را
تا گرفتار کمند سر گیسوی توام

رشتهٔ عشق تو درگردن من زنجیریست
که بهر حال که روم باز کشد سوی توام

من که صیدم نتوانست کند شیر فلک
کرد خوش صید به تیر نگه آهوی توام

پا ز کویت نکشم ور بجنان خوانندم
که بود ز جنان خاک سر کوی توام

نه ز ایمان نه کفرم دگر آگه چو صغیر
روز و شب بس بغم روی تو و موی توام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.