۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۸

ایکه نام آن صنم را در بر من میبری
باخبر شو نام بت پیش برهمن میبری

ایدل افتادی چو در دنبال آن سیمین ذقن
خویش دانستم سوی چاهم چو بیژن میبری

در حقیقت پهلوان عشقست ای دستان سرای
چندنام از گیو و گودرز وتهمتن میبری

غنچهٔی شکرانهٔ دولت بما اکرام کن
ایکه از باغ وصالش گل بدامن میبری

آخر ای بیگانه‌پرور آشنا این شیوه چیست
میدهی کام رقیبان و دل از من میبری

غمزهٔ چشمان کنی با عشوهٔ ابرو قرین
هر کجا باشد دلی آنرا باین فن میبری

گر بری از دوستانت دین و دل نبود عجب
کز لطافت ای پرویش دل ز دشمن میبری

ایکه ما دردی کشانرا دانی از اهل خطا
بی سبب نیست از سوء خود در حق ما ظن میبری

شعر خود بر وزن شعر شیخ میگوئی صغیر
شرم بادت خوشه ئی را پیش خرمن میبری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.