هوش مصنوعی:
قافلهای برای تجارت عازم سفر میشود، اما در راه با راهزنان مواجه میشوند. همه اعضای قافله به جز یک جوان، از ترس دزدان دچار اضطراب میشوند. آن جوان که مال خود را از راه حلال به دست آورده بود، آرامش داشت. هنگام حمله راهزنان، اموال همه به تاراج میرود، اما مال جوان دستنخورده باقی میماند. وقتی قافلهنشیان دلیل این اتفاق را میپرسند، جوان توضیح میدهد که مال حلال پایدار میماند، اما مال حرام زود از بین میرود.
رده سنی:
12+
این متن دارای پیام اخلاقی و دینی است که برای نوجوانان قابل درک و الهامبخش است. همچنین استفاده از زبان شعرگونه و مفاهیم عمیقتر، آن را برای بزرگسالان نیز مناسب میسازد.
شمارهٔ ۱۱ - قافلهٔ سوداگر
قافلهای بست پی سود بار
عزم سفر کرد ز شهر و دیار
لیک بد آن مرحله پرخوف و بیم
دزد در آن بادیه دایم مقیم
مردم آن قافله از بیم مال
هیچ نگشتند تهی از ملال
غیر یکی زان همه کاو شاد بود
جان وی از قید غم آزاد بود
پای دلش بود بجا همچو کوه
مایهٔ عبرت شده در آن گروه
شب همه شب آنهمه در اضطراب
وان یکی آسوده همی کرد خواب
روز بدند آن همه تعویذ خوان
وان یکی از هزل گشودی زبان
مدتی آن راه نمودند طی
هیچ ندیدند توحش ز وی
تا شبی آن قافله با اضطرار
در دژ مخروبهئی افکند بار
بود مر آن قلعه ز عهد قدیم
لیک در آنجا نبدی کس مقیم
بار خود افکند و شد آن ذوفنون
در طلب حاجتی از دژ برون
مردم آن قافله را در نظر
آمدی این مکر و فسون جلوهگر
کز پی آشفتن احوال او
دست گشایند به اموال او
بهر مزاح امتعهٔ آن جوان
زود نمودند به کنجی نهان
ناگه از آن دشت چو سِیلی ز کوه
راهزنان ریخته در آن گروه
هستی آن طایفه تاراج شد
مرد غنی مفلس و محتاج شد
رفت ز کف هستی آن کاروان
ماند بجا امتعهٔ آن جوان
راهزنان چونکه ببستند رخت
باز درآمد به دژ آن نیکبخت
واقعه بشنید و به شکرانه زود
بر زبر خاک همی چهره سود
گشت از آن کیفیت ناگوار
حیرت آن طایفه یک بر هزار
رو به جوان کرده که برگوی راست
در همه بخت از چه مساعد توراست
آنکه دمش بدرقهٔ تست کیست
یا عمل نیک تو برگو که چیست
گفت خیانت ننمودم به کس
آن عمل نیک من اینست و بس
مال که آید ز خیانت به دست
هم به خیانت برود هرچه هست
در که ز مفتاح خیانت گشود
هم به خیانت شود آن بسته زود
تا که توانی چو صغیر ای پسر
ز اهل خیانت به جهان کن حذر
عزم سفر کرد ز شهر و دیار
لیک بد آن مرحله پرخوف و بیم
دزد در آن بادیه دایم مقیم
مردم آن قافله از بیم مال
هیچ نگشتند تهی از ملال
غیر یکی زان همه کاو شاد بود
جان وی از قید غم آزاد بود
پای دلش بود بجا همچو کوه
مایهٔ عبرت شده در آن گروه
شب همه شب آنهمه در اضطراب
وان یکی آسوده همی کرد خواب
روز بدند آن همه تعویذ خوان
وان یکی از هزل گشودی زبان
مدتی آن راه نمودند طی
هیچ ندیدند توحش ز وی
تا شبی آن قافله با اضطرار
در دژ مخروبهئی افکند بار
بود مر آن قلعه ز عهد قدیم
لیک در آنجا نبدی کس مقیم
بار خود افکند و شد آن ذوفنون
در طلب حاجتی از دژ برون
مردم آن قافله را در نظر
آمدی این مکر و فسون جلوهگر
کز پی آشفتن احوال او
دست گشایند به اموال او
بهر مزاح امتعهٔ آن جوان
زود نمودند به کنجی نهان
ناگه از آن دشت چو سِیلی ز کوه
راهزنان ریخته در آن گروه
هستی آن طایفه تاراج شد
مرد غنی مفلس و محتاج شد
رفت ز کف هستی آن کاروان
ماند بجا امتعهٔ آن جوان
راهزنان چونکه ببستند رخت
باز درآمد به دژ آن نیکبخت
واقعه بشنید و به شکرانه زود
بر زبر خاک همی چهره سود
گشت از آن کیفیت ناگوار
حیرت آن طایفه یک بر هزار
رو به جوان کرده که برگوی راست
در همه بخت از چه مساعد توراست
آنکه دمش بدرقهٔ تست کیست
یا عمل نیک تو برگو که چیست
گفت خیانت ننمودم به کس
آن عمل نیک من اینست و بس
مال که آید ز خیانت به دست
هم به خیانت برود هرچه هست
در که ز مفتاح خیانت گشود
هم به خیانت شود آن بسته زود
تا که توانی چو صغیر ای پسر
ز اهل خیانت به جهان کن حذر
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰ - پادشاه رعیت نواز
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲ - نتیجه راستی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.