۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۸

هر گل این بوستان، روی نگاری بوده است
هر پریشان سنبل او، زلف یاری بوده است

لاله کز بویش دل زاهد به مستی می کشد
زان بود میگون،که چشم پرخماری بوده است

جوی آبی را که می بینی به پیش سرو و گل
مهوشان بزم را آیینه داری بوده است

مرغ حقگو چون نبیند خون خود را ریخته؟
هر درختی، عارفان را چوب داری بوده است

این زمان گر همچو طغرا نیست یک بلبل، چه شد
پیش ازین، صد همچو او در هر بهاری بوده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.