۱۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۵

زلف با قامت او، تا به کمر همراه است
هر کجا روز بلند است، شبش کوتاه است

بی وصیت دلم از خود نرود شام فراق
این چراغی ست که از رفتن خود آگاه است

من دیوانه چه سان بگذرم از وادی عشق
جاده چون کوچه زنجیر، سراسر چاه است

گل زخمی که ز پیکان غمت در دل ماند
همچو نقش قدم خضر، زیارتگاه است

گر به گوشت نرسد ناله طغرا چه عجب
بس که از عشق زبون گشته، فغانش آه است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.