۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶۰

یک نیستان خنده دارد بر تنم آزادگی
تا به قید ساز و برگ بوریا افتاده ام

کار من اسباب دولت، من ز دولت بی نصیب
در هنر همطالع بال هما افتاده ام

گاه پای گلرخان گیرم، گهی دست بتان
گرچه خود بی دست و پا همچون حنا افتاده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.