۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸

ما شاه محنتیم و دهد عشق تاج ما
گردون ز جنس درد فرستد خراج ما

چون دم زنم ز صبح وصالت که روز حشر
بیعت گرفته است ز شبهای داج ما

ترسم که در دماغ وجود آتش افکند
ز ینسان که باز گرم جگر شد مزاج ما

گردون که صبح صحبت ما شام هجر کرد
گو روغن وجود مکن در سراج ما

اشراق ما و درد که دکان روزگار
زان نسخه مفلس است که دارد علاج ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.