۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹

ای مه از رخ دور کن یک ره نقاب
تا عرق گردد ز خجلت آفتاب

بی وصالت زندگانی ها تلف
بی جمالت عشق رانی ها عذاب

دیده ی مارا از آن عارض شکیب
ممتنع چون صبر مستسقی ز آب

چون به دست آرد تو را این عنکبوت
از کجا شد صید عنقا از لعاب

خون مارا در خورد دستت نیست لیک
می توان کردن سر انگشتان خضاب

مرغ و ماهی را بود در شب سکون
من شب آسایش نمی بینم به خواب

دوست را یک ره در آرید از درم
تا بگویم هر دو عالم را جواب

گفتی از من بر نگردی گرچه رفت
جور عشقم بر تو بیرون از حساب

تو توانی عهدها آسان شکست
نیست اندر دین اشراق این کتاب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.