۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳

اشکم ز سوز سینه چو عمان آتش است
دریای شعله مایه ی باران آتش است

هر دم به جانبی ز دلم شعله سر زند
یاران در این خرابه مگر کان آتش است

شب هر نفس که بی تو کشیدم چنان نمود
کز سینه تا به لب همه پیکان آتش است

تو شب به ناز خفته و من خسته تا به روز
چون خار وخس که بر سر طوفان آتش است

مهمان تست جان ستم دیده روز وصل
مانند خشک همیه که مهمان آتش است

از دل مپرس سینه ی در سوز خفته را
این کوی را هزار خیابان آتش است

گفتم که جان خسته ی اشراق و درد عشق
گفتا گیاه خشک و بیابان آتش است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.