۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵

بی غم عشق تو جان با هستی من دشمن است
هرکه با جان هم وثاقی کرد با تن دشمن است

ای که گفتی تیر باران است از او جوشن بپوش
دوست چون تیر افکندبر دوست جوشن دشمن است

بر جهانی می نیارستم گشودن چشم از آنک
خانه ی تاریک دل با نور روزن دشمن است

پیش چشمم بتگه دیر آید اکنون کالبد
آری آن کو بت شکن شد با برهمن دشمن است

ریزه ی الماس با زخم آن چنان دشمن مباد
کز فراقت خواب خوش بر دیده ی من دشمن است

نکته بین اشراق کز اطوار بخت واژگون
دوست با ما راست پنداری چو دشمن دشمن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.