۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷

مگو که سوختن از عاشقی بتر باشد
که سوز آتش عشاق بیشتر باشد

گر استخوان من از عشق دوست خاک شود
هنوز بر سر پیکان کارگر باشد

سنان حادثه خون ریزدش ز پرده چشم
که بال خیال تواش خواب در نظر باشد

به ملک عشق گرفتم سکون به اقلیمی
که خاک شعله کشد ابر را شرر باشد

دلم زگرمی سودای عشق دریائیست
که موج آن همه از آتش جگر باشد

کنون ز مردم چشم تو راضیم اشراق
که زخم نشتر آن راحت بصر باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.