۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶

چو آندو زلف شب آسا حجاب مه گردد
چه روز‌ها که در آن سال و مه سیه گردد

چه جای رندی و تقوی کز آن دو چشم خمار
خراب کار خرابات و خانقه گردد

فقیه شهر که گفت از تباه کاری ما
ندیده خال تو کایمان کجا تبه گردد

به سر کلاه چو گرداند از خود آرایی
گذشته کار دل از کار تا گله گردد

گره ز طره به مگشا و ره ز خط به مبند
که دل اسیر تو بی‌لشکر و سپه گردد

دل ار که رفت ز دنبال چشم او چه عجب
که پیش رفتن آن چشم دل ز ره گردد

کجا توان دل و دین داشت ز اختیار نگاه
که بیخود این همه زان گردش نگه گردد

جز آن دو چشم که بر خون ما گواهی داد
ندیده کس که به خون قاتلی گره گردد

پناه دل بز نخدانش زان دو طره گرفت
رضا که دید که زندانئی بچه گردد

ز راه دانه خال تو برد آدم را
سزد که ضامن ابلیس در گنه گردد

صفی پیر مغان سر سپرده و تاج گرفت
گدای میکده زیبد که پادشه گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.