۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳

دلا بموسم گل باده نوش و خندان باش
بده بنوش لبی خاطر و سخندان باش

به پیش از آنکه ز خاکت زمین شود آباد
بهل عمارت دنیا بخاک و ویران باش

هلاک غمزه ساقی بدور جام شدن
اشارت است که ایمن زکید دوران باش

رموز صومعه سر بسته گویمت هشدار
مکن ریا و قدح نوش و یار مستان باش

ز گرد زهد فشاندن چه سود دامن دلق
بیفکن این تن و فارغ ز دلق و دامان باش

نرفت خرقه تقوی برهن باده فروش
چنین لباس بآتش بسوز و عریان باش

سخن ز زلف و رخ اوست در ولایت عشق
بقید این دو مجرد ز کفر و ایمان باش

پیام زلفش دیوانه بگوشم گفت
که چند طالب جمعیتی پریشان باش

بجسم طاعت جانانت از گران جانیست
پی‌نثار وی از پای تا بسر جان باش

ز طعن خلق مرنج ار ترا بفقر رهی است
در این عمل یم زخار و مهر تابان باش

مبین بخلق که این یارو آن یک اغیار است
بکشت عارف و علمی چو ابرنیسان باش

بکوی میکده رندن غلام پیمانند
تو نیز بر سر پیمانه بند پیمان باش

مقام فقر و فنار را بسلطنت مفروش
گدای کوی خرابات باش و سلطان باش

دو گام باشد اگر ره قلندرانه روی
باین دو گام برون از وجوب و امکان باش

صفی مده بدری جان که بر تو جان ندهند
بر آستانه جانان بمیر و جانان باش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.