هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی از مولانا بیانگر حالات روحی و درونی شاعر در مواجهه با عشق الهی و کشمکشهای معنوی است. شاعر از نادانی و بیخردی خود در برابر معشوق الهی سخن میگوید و به بررسی ضعفها و نقصهای خود میپردازد. او از تلاشهای بیثمرش در راه شناخت حقیقت و عرفان میگوید و در نهایت به این درک میرسد که تنها با رهایی از تعلقات دنیوی و خودبینی میتوان به حقیقت دست یافت.
رده سنی:
18+
محتوا دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از اصطلاحات و مفاهیم استفادهشده ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
شمارهٔ ۳۷
روی نیاورد به من یار که معیوب و بدم
لیک شد از خنده او فاش که بس بیخردم
من شدم از خنده او واله و شرمنده او
دید چو شرم و غم من داد نمایش بخودم
تا نگرم پایه خود حاصل و سرمایه خود
تا بچه اندازه و حد گیج و کجم پست وردم
خویش چو دید بعیان تیره شد آئینه جان
تا بمقامی که روان گشت روان از جسدم
بیهده بنمود و دغل معرفت علم و عمل
گشت مساوی بمثل خصلت شفق و حسدم
آنهمه تحقیق و نظر معنی عرفان و اثر
حاصل صد عمر دگر از لبنم تا لحدم
جمله نمودم چو خسی پیشه و مور و مگسی
یا هوس بوالهوسی یا روش دیو و ددم
من بگمان کز همه رو گشتهام آئینه او
پشم شد و ریخت فرو چوب چو زد بر نمدم
تاخته ز افلاک برون باره و غافل زکمون
کاسترک نفس حرون کشته بزیر لگدم
گرمی من تابش من بده مه یخ و آتش من
آب شد اندر کش من تافت چو مهر اسدم
گفتمش ای سلسله مو حاصلم از سلسله کو
جز که بکار از همه شد عقده اندر عقدم
گفتم من نادرهام در ره معنی سرهام
بینش هر با صرهام دافع هر گون رمدم
چیست که در راه طلب چند زدم پی بادب
هر چه که رشتم بتعب پنبه شد اندر سبدم
گفت از این بیش دو صد هست در این مرحله سد
اینکه تو دیدی بعد دهست نهی از نودم
تا که بد آیین نشوی خود سرو خودبین نشوی
دور ز تمکین نشوی راه روی بر رشدم
زهد فروشی و فلان لایق شیخست و دکان
صوفی بینام و نشان چیست بحیلت سندم
نطق و سکوت و ادبت دانش و جهل و طلبت
خوب و بد روز و شبت بر همه نامعتمدم
ز انکه ز نفس است هو او ز پی شیدایست و ریا
عارف بیچون و چرا چون نبود نامعتمدم
شیخی و پیشی و سری نیست بجز بیخبری
زین همگی باش بری تا که بیابی مددم
مردی اگر پیش نه کم زکمی بیش نه
با احدی خویش نه یکدله دانی احدم
گشت صفی پی سپرش باز نیامد خبرش
میروم اندر اثرش تا خبری زو رسدم
لیک شد از خنده او فاش که بس بیخردم
من شدم از خنده او واله و شرمنده او
دید چو شرم و غم من داد نمایش بخودم
تا نگرم پایه خود حاصل و سرمایه خود
تا بچه اندازه و حد گیج و کجم پست وردم
خویش چو دید بعیان تیره شد آئینه جان
تا بمقامی که روان گشت روان از جسدم
بیهده بنمود و دغل معرفت علم و عمل
گشت مساوی بمثل خصلت شفق و حسدم
آنهمه تحقیق و نظر معنی عرفان و اثر
حاصل صد عمر دگر از لبنم تا لحدم
جمله نمودم چو خسی پیشه و مور و مگسی
یا هوس بوالهوسی یا روش دیو و ددم
من بگمان کز همه رو گشتهام آئینه او
پشم شد و ریخت فرو چوب چو زد بر نمدم
تاخته ز افلاک برون باره و غافل زکمون
کاسترک نفس حرون کشته بزیر لگدم
گرمی من تابش من بده مه یخ و آتش من
آب شد اندر کش من تافت چو مهر اسدم
گفتمش ای سلسله مو حاصلم از سلسله کو
جز که بکار از همه شد عقده اندر عقدم
گفتم من نادرهام در ره معنی سرهام
بینش هر با صرهام دافع هر گون رمدم
چیست که در راه طلب چند زدم پی بادب
هر چه که رشتم بتعب پنبه شد اندر سبدم
گفت از این بیش دو صد هست در این مرحله سد
اینکه تو دیدی بعد دهست نهی از نودم
تا که بد آیین نشوی خود سرو خودبین نشوی
دور ز تمکین نشوی راه روی بر رشدم
زهد فروشی و فلان لایق شیخست و دکان
صوفی بینام و نشان چیست بحیلت سندم
نطق و سکوت و ادبت دانش و جهل و طلبت
خوب و بد روز و شبت بر همه نامعتمدم
ز انکه ز نفس است هو او ز پی شیدایست و ریا
عارف بیچون و چرا چون نبود نامعتمدم
شیخی و پیشی و سری نیست بجز بیخبری
زین همگی باش بری تا که بیابی مددم
مردی اگر پیش نه کم زکمی بیش نه
با احدی خویش نه یکدله دانی احدم
گشت صفی پی سپرش باز نیامد خبرش
میروم اندر اثرش تا خبری زو رسدم
وزن: مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.