۸۸ بار خوانده شده
این کمر جانا که تنگ از بهر نیرو بستهای
دست هیچ اندیشه نگشاید که نیکو بستهای
بر نثارت جان ما باشد به کف محتاج نیست
آن خیالی کز اشارتهای ابرو بستهای
از کمانداری ابرو و ز کمینگیری خال
راه و رفتار و سکون بر ترک هندو بستهای
گرچه آسان می گشایی بهر حلق ما کمند
حلقهها بینم که بس مشکل به گیسو بستهای
این نباشد سحر کز چشمت دگرگون گشت حال
تا گشایی لب به افسون چشم جادو بستهای
از میانت در شگفتم معجز است آن یا طلسم
یک جهان را جان به وهم آمد که بر مو بستهای
ای صفی بیگانه شو از خویش و بیپروا ز خلق
جای غیری نیست با آن دل که با او بستهای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
دست هیچ اندیشه نگشاید که نیکو بستهای
بر نثارت جان ما باشد به کف محتاج نیست
آن خیالی کز اشارتهای ابرو بستهای
از کمانداری ابرو و ز کمینگیری خال
راه و رفتار و سکون بر ترک هندو بستهای
گرچه آسان می گشایی بهر حلق ما کمند
حلقهها بینم که بس مشکل به گیسو بستهای
این نباشد سحر کز چشمت دگرگون گشت حال
تا گشایی لب به افسون چشم جادو بستهای
از میانت در شگفتم معجز است آن یا طلسم
یک جهان را جان به وهم آمد که بر مو بستهای
ای صفی بیگانه شو از خویش و بیپروا ز خلق
جای غیری نیست با آن دل که با او بستهای
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.