هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از زبان عاشقی سرگشته و مست بیان میشود که در وصف معشوق و حالات عاشقی خود سخن میگوید. شاعر از زیباییهای معشوق، مستی و بیخودی ناشی از عشق، رندی و بادهنوشی میگوید و در کنار آن، نقدی به ریاکاری و زهد فروشی دارد. در پایان، شاعر به صلح و همراهی با معشوق دعوت میکند.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مضامین عاشقانه پیچیده، اشارات به مینوشی و مستی، و نقد اجتماعی است که برای درک کامل آن، مخاطب به بلوغ فکری و عاطفی نیاز دارد.
شمارهٔ ۵۴
برده عقل و هوش از من دلبری قدح نوشی
نازنین گل اندامی یاسمین بناگوشی
زیرکی زبر دستی چابکی قضا شستی
روز تا شب مستی پای تا به سر هوشی
رند حیلهپردازی شوخ فتنهاندازی
دلفریب طنازی بذلهگوی خاموشی
شاهدی کمان ابرو مهوشی مسلسل مو
ریخته فرو گیسو تا کمر گه از دوشی
هشته نی به کس جانی یا سری و سامانی
غیب مردمان دانی عیب عاشقان پوشی
هرکه بیند از دورش میشود به دستورش
پیش چشم مخمورش عبد حلقه در گوشی
نوبتی مرا آن مه آمدی به پیش از ره
چون بدیدمش ناگه بر گشودم آغوشی
گفتنمش نهان تنها چند میزنی صهبا
هم توان زدن با ما جام و همچو میجوشی
گفت شیخ و سجاده وانگهی کشد باده
با چو من بتی ساده اینت دلق مغشوشی
بشنوند گر خلقت برکشند از حلقت
بر در ندهم دلقت با هجوم و چاووشی
باشد از غلط رائی عشق و باده پیمائی
با بتان یغمائی بیحجاب و روپوشی
عاشقی و میخواری در لباس دینداری
نیست جز تبه کاری یا که خواب خرگوشی
گفتمش مکن پرخاش تو حریف و من قلاش
نیش را بهل خوش باش وه گرت بود نوشی
من نه خشک و خود خواهم اهل درد و آگاهم
من صفیعلیشاهم نی کجی غلط کوشی
با من آب میخانه بین شکوه شاهانه
آن نیم که از خانه گندمم برد موشی
گرچه رندم و سر خوش نیست زیر دلقم غش
بر گذشته از آتش با دمم سیاوشی
نیستم به تدبیری هر دم آشناگیری
زود شود ز کس سیری دوست کن فراموشی
من سر خراباتم فارغ از خرافاتم
نی زروی طاماتم زهد خشک بفروشی
خرقه پوشم از کیشی چون تو نی کج اندیشی
عاقبت نیندیشی حرف پیر ننیوشی
گفت با توأم زین پس یار نی بدیگر کس
سال و مه هم آئین بس روز و شب هم آغوشی
آمد و مکرم شد خرقه پوش و محرم شد
ره روی مسلم شد تند و یاوه بخروشی
این خود ار خردمندی بود طبیت و پندی
باش با صفی چندی ده به نصح او گوشی
نازنین گل اندامی یاسمین بناگوشی
زیرکی زبر دستی چابکی قضا شستی
روز تا شب مستی پای تا به سر هوشی
رند حیلهپردازی شوخ فتنهاندازی
دلفریب طنازی بذلهگوی خاموشی
شاهدی کمان ابرو مهوشی مسلسل مو
ریخته فرو گیسو تا کمر گه از دوشی
هشته نی به کس جانی یا سری و سامانی
غیب مردمان دانی عیب عاشقان پوشی
هرکه بیند از دورش میشود به دستورش
پیش چشم مخمورش عبد حلقه در گوشی
نوبتی مرا آن مه آمدی به پیش از ره
چون بدیدمش ناگه بر گشودم آغوشی
گفتنمش نهان تنها چند میزنی صهبا
هم توان زدن با ما جام و همچو میجوشی
گفت شیخ و سجاده وانگهی کشد باده
با چو من بتی ساده اینت دلق مغشوشی
بشنوند گر خلقت برکشند از حلقت
بر در ندهم دلقت با هجوم و چاووشی
باشد از غلط رائی عشق و باده پیمائی
با بتان یغمائی بیحجاب و روپوشی
عاشقی و میخواری در لباس دینداری
نیست جز تبه کاری یا که خواب خرگوشی
گفتمش مکن پرخاش تو حریف و من قلاش
نیش را بهل خوش باش وه گرت بود نوشی
من نه خشک و خود خواهم اهل درد و آگاهم
من صفیعلیشاهم نی کجی غلط کوشی
با من آب میخانه بین شکوه شاهانه
آن نیم که از خانه گندمم برد موشی
گرچه رندم و سر خوش نیست زیر دلقم غش
بر گذشته از آتش با دمم سیاوشی
نیستم به تدبیری هر دم آشناگیری
زود شود ز کس سیری دوست کن فراموشی
من سر خراباتم فارغ از خرافاتم
نی زروی طاماتم زهد خشک بفروشی
خرقه پوشم از کیشی چون تو نی کج اندیشی
عاقبت نیندیشی حرف پیر ننیوشی
گفت با توأم زین پس یار نی بدیگر کس
سال و مه هم آئین بس روز و شب هم آغوشی
آمد و مکرم شد خرقه پوش و محرم شد
ره روی مسلم شد تند و یاوه بخروشی
این خود ار خردمندی بود طبیت و پندی
باش با صفی چندی ده به نصح او گوشی
وزن: فاعلن مفاعیلن فاعلن مفاعیلن (مقتضب مثمن مطوی مقطوع)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.