۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶

گر عناصر سرگران کردند با من نوبتی
ترک تن گویم کز ایشانم نباشد منتی

روضه کو خاک آدم را به باد از دانه داد
شایم آتش را گرش آبی نهم یا عزتی

گفت دانائی چه سنگی قدرش از لعلست بیش
گفتم آن کش مهر قدر افزا بتابد ساعتی

فقر و شاهی هر دو در بازار عشق افسانه است
چیست رطل آنجا که دریا را نباشد قیمتی

کیش عشق از آن گزیدم تاکرام الکاتبین
در قلم نارند نامم را به جرم و طاعتی

بندگیرا بر خداوندی نیاری سر فرود
آوری بر کف اگر دامان عالی همتی

بی‌نشانی یک نشانست ار که داری خوی عشق
نیست عاشق آنکی آید در نشان و نسبتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.