۱۱۲ بار خوانده شده

بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم

به نام آن که بنیاد جهان کرد
عیان نقش زمین و آسمان کرد

به عارف نور قلب و ذوق جان داد
بیان معرفت بعد از عیان داد

به عقل آموخت ادراک حقایق
زبان را ساخت بر گفتار یافت

صفی تایید از آن جان جهان یافت
سر اندر راه عشقش داد و جان یافت

به خلقان وصف آن ذات و صفت کرد
جهان را پر ز حرف معرفت کرد

و لیکن روزگاری شد که لب را
نجنبانیدم از نعتش ادب را

به یادش بس که بودم محو و خاموش
سخنها بود از یادم فراموش

چنان دل با خیالش توامان بود
که نامحرم میان ما زبان بود

به ناگاه آمد از غیبم خروشی‌
مگر می‌گفت در گوشم سروشی‌

کز آن شاهی که خلاق جهانست
تو را توفیق دیگر هم عنان است

پس از نعمت رسول و جانشینش
علی و اهل بیت طاهرینش

کز آنها بازباب معرفت شد
معین معنی اسم و صفت شد

شد امر او که در شرح مقامات
بیان سازی رموز اصطلاحات

به وصف حسن آن دلدار جانی
ز سر گیری در این پیری جوانی

اگر چه برتر از وصف و بیان است
منزه ذاتش از نام و نشانست

نه لا در ذات او گنجد نه الا
برونست از اشارت هم زایما

ولیکن از پی اعلام و اشعار
که هر جا جلوه چون کرداست دلدار

بیان کردند درویشان آگاه
علامات صحیح از منزل و راه

نمود او جلوه‌ها از حسن وقامت
به صوفی سیرتان بهر علامت

که گر دلداده‌ ای را باز جویند
ز حسن او به پیشش باز گویند

تو گر دلداده و شوریده جانی
به علم و اصطلاح صوفیانی

صفی را جوی و از وی وصف او پرس
شهود عارفان را مو به مو پرس

نیابی ور صفی را در زمانی
طلب کن نظمش از صوفی نشانی

کنی گر زبده‌الاسرار را گوش
به عمر خود دمی ننشینی از جوش

به دستت ور که عرفان الحق آید
به دل ابواب توحیدت گشاید

کنون در نظام این بحر حقایق
ز کونینم بود قطع علایق

پی تاریخ داند تا که سالک
ز هجرت شد هزار و سیصد و یک

به این تاریخ هم آمد مطابق
کتاب حق شود بحر الحقایق

هم از عمر صفی پنجاه رفته
در این ره با دل آگاه رفته

به عهد ناصرالدین شاه قاجار
که چون او خسروی نامد جهاندار

برأی روشن و اخلاق نیکو
عجب نبود که برد از خسروان گو

در ایران تا که این شه تاج ور شد
بنای ملک بر علم و هنر شد

به شهر ری که شه راپای تخت است
صفی را مسکن از اقبال و بخت است

ز یزد و اصفهان و هند و شیراز
چو گشتم لامکانی خانه پرداز

گشودم رخت عشق لاابالی
به شهری چون بهشت عدن عالی

در اینجا تا به اقبال شهنشاه
شود گسترده خوان نعمت‌الله

مگر کز فقر وتوحید مسلم
نباشد ناقص این ملک منظم

به درویشان دعای شاه حتم است
که بروی وصف شاهی جمله ختم‌است

جهان تا هست او را بنده باشد
به عمر و عیش خوش پاینده باشد

خدایا چون به سوی تست سیرم
بود تا عاقبت باشد بخیرم

گرم توفیق بخشی در مقالات
بنظم آرم رموز اصطلاحات

بترتیب تهجی راز گویم
اشارتها ز هر جا باز گویم

زتوحید و مقامات و مراتب
ز افعال و صفات و ذات واجب

ز امکان و وجوب و قید و اطلاق
ز عبد و رب هم اعمال واخلاق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:بخش ۲ - باب الالف
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.