۸۷ بار خوانده شده

بخش ۲۳۱ - عبدالمعز

کند عبدالمعز را در تولی
حق از اسم معز بر دل تجلی

فزاید هر زمان بر اعتزازش
بهر شیئی نماید دلنوازش

بر اشیاء جمله او عزت پناهست
بهر ذی عزتی خود پادشاه است

به بستان عزت گل آشکار است
گیاه تلخ نامطبوع و خوارست

گهی باشد که از بهر علاجی
تو را بر آن گیاهست احتیاجی

در اینجا عزت او بین که چونست
ز صد بستان گل قدرش فزونست

به بخشی دربهای او چمنها
بحفظش پرده پوشی‌ از سمنها

در اینساعت که این اعزاز وحد یافت
از آن عبدالمعزعون و مدد یافت

که او اسم معز را هست مظهر
بود ز و عزت ار زد حلقه بر در

بعالم پس نباشد خوار چیزی
عزیز است از حق ارداری تمیزی

شود قدرش بجای خویش معلوم
برون از جای خود خوار است و محروم

بعزت پس بهر شیئی او دخیل است
چه عز در هستی اشیاء اصیل است

مبین خوار ار که چیزی زهر ریز است
بجائی ز هر مارت هم عزیز است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۳۰ - عبدالرافع
گوهر بعدی:بخش ۲۳۲ - عبدالمذل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.