۹۱ بار خوانده شده
ز حق عبدالغنی دارد غنائی
که ز استغنا نبیند ما سوائی
نمود از ما سوا حق بینیازش
باستغناست از خلق امتیازش
بمحتاجان عطا بیمسئلت کرد
باستعداد لیک آن موهبت کرد
دهد بی مسئلت الا که قائل
باستعداد باشد نطق سائل
دهد یعنی عطاگر بیسوالی
طلب ز او کردهاند از نطق حالی
چه باشد فقر ذاتی بهر ممکن
بمعنی افتقار اوست بین
سوی آن کو بهمتهاست جامع
باو فقر و غناها جمله راجع
غنا چون بحرش اندر آستین است
بذات خود غنی از عالمین است
چو ذاتش فانی اندر ذات حق است
غنایش ثابت از اثبات حق است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
که ز استغنا نبیند ما سوائی
نمود از ما سوا حق بینیازش
باستغناست از خلق امتیازش
بمحتاجان عطا بیمسئلت کرد
باستعداد لیک آن موهبت کرد
دهد بی مسئلت الا که قائل
باستعداد باشد نطق سائل
دهد یعنی عطاگر بیسوالی
طلب ز او کردهاند از نطق حالی
چه باشد فقر ذاتی بهر ممکن
بمعنی افتقار اوست بین
سوی آن کو بهمتهاست جامع
باو فقر و غناها جمله راجع
غنا چون بحرش اندر آستین است
بذات خود غنی از عالمین است
چو ذاتش فانی اندر ذات حق است
غنایش ثابت از اثبات حق است
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۲۹۳ - عبدالجامع
گوهر بعدی:بخش ۲۹۵ - عبدالمغنی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.