۳۵۸ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۴۵

هر چه دور از خرد همه بند است
این سخن مایهٔ خردمند است

کارها را بکشی کرد خرد
بر ره ناسزا نه خرسند است

دل مپیوند تا نشاید بود
گرت پاداش ایچ پیوند است

وهم جانت مبر به جز توحید
کان دگر کیمیای دلبند است

سخت اندر نگر موحد باش
که سلب را بپا که افگنده است؟

گر خداوندی از نیاز مترس
که رهی مر تو را خداوند است

غمت آسان گذار نیز و بدان
مادرت برگذار فرزند است

ای رفیق اندرون نگر به جهان
تا چو تو چند بود یا چند است

این جهان نیست با تو عمر دراز
مر تو را عمر خود دم و بند است

مکن امید دور آز دراز
گردش چرخ بین که گریند است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.