۱۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸

آن زلف سیه که دلربا شد
در عشق بلای جان ما شد

در سایه سرو ایستاده
بینند که سرو چون دو تا شد

از شادی دهر گشته آزاد
تا دل به غم تو مبتلا شد

عاشق چه رود به کعبه امروز
در کوی تو مرو را صفا شد

بیگانه شود ز خویش ای دوست
با درد تو هر که آشنا شد

از شوق دو ابرویت به محراب
عمرم همه صرف در دعا شد

صوفی به امید آن که روزی
در کوی تو ره برد گدا شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.