۱۱۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹

بیا که عید صیام است و باز فصل بهار
غم زمانه بدل کن به باده گلنار

چو دهر حادثه زای است و عمر مستعجل
اگر تو مست نباشی چرا شوی هشیار

سبوی باده به دست آر با پری رویی
چه مانده ای تو گرفتار جبه و دستار

خمار باده لعل لبان او دارم
درین خمار تو ساقی صراحیی زخم آر

به خواب، لعل لبان تو دوش می دیدم
مراست این شرف آری ز دولت بیدار

ز یمن عشق تو گشتم غنی بحمدالله
مراست چهره زرین و دیده دربار

به روز واقعه در دامن تو آویزد
بروید از گل صوفی مستمند چو خار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.