۱۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰

خواهم نظری در رخ خوب تو دگر بار
از عمر چو سیری نبود ای بت عیار

چشم تو به هم برزده حال دل ما را
دانم که چنینها نکند مردم هشیار

گل خار شده باز و چمن گشته معطر
کاکل زده ای شانه مگر دوش به گلزار

بر عارض آن ماه خط سبز عیان شد
ای دل حذر از عین بلاکن به شب تار

در مذهب رندان می پنهان دو گناه است
با ناله نی باده خور و عود به چنگ آر

شب پرتو روی تو مرا در نظر آمد
از نور بلی بهره برد دیده دیدار

آن غمزه شد از کشتن عشاق پشیمان
آری چو انابت بود اندر دل بیمار

صوفی به حذر باش که گفتند ازین پیش
خواهی که به کس دل ندهی دیده نگه دار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.