۱۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰

من که دیوانه آن سلسله موی توام
جان به لب آمده در آرزوی روی توام

نظری بر من دیوانه کن ای حور لقا
کین زمان همچو پری زنده من از بوی توام

ناوک غمزه رسد تا بدل از ترک دو چشم
در تمنای کمانخانه ابروی توام

مرده در خاک چو بیچاره نهم سر بر خشت
همچنان میل دل خسته بود سوی توام

از در خویش مران رحم کن از بهر خدا
که من آنجا به طفیل سگ آن کوی تو ام

سرو و شمشاد مرا در نظر آیند دو تا
آه تا شیفته قامت دلجوی توام

گفت آن سرو گل اندام که چونی صوفی
ای مراد من بیچاره دعاگوی توام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.