هوش مصنوعی: شاعر در این غزل عاشقانه، از عشق و دلدادگی به معشوق سخن می‌گوید و بیان می‌کند که در همه جهان جز او کسی را نمی‌خواهد. او از درد فراق و اشتیاق دیدار معشوق می‌نالد و حاضر است همه چیز را برای رسیدن به او فدا کند. شاعر همچنین از نصایح واعظان بی‌اعتناست و تنها عشق را راه نجات خود می‌داند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه عمیق و استفاده از استعاره‌های پیچیده است که درک آن برای مخاطبان جوان‌تر ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند مستی و عشق زمینی ممکن است برای سنین پایین مناسب نباشد.

شمارهٔ ۴۱

چشمه آب حیات است دهان یارم
از لب چون شکرش کام طمع می دارم

در همه کون و مکان غیر تو دلدارم نیست
جان کنم در سر و سودای تو در دل دارم

چه روم سوی گلستان و چمن را چه کنم
بی تو در دیده خونبار بود گل خارم

به چمن در نظر گل منشین بی پرده
که ترا در نظر غیر رواکی دارم

عاشق زارم و جز دیدن او ای واعظ
به نصیحت که کنی، باد هوا پندارم

مست این کار مرا قسمت روز ازلی
گر ترا دیده بیناست مکن انکارم

همچو صوفی سر و دستار به می بفروشم
جرعه ای باده به این حیله مگر دست آرم
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.