۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲

وقت آن شد که اقامت به خرابات برم
چند در مدسه بی فایده اوقات برم

عمر بی صحبت رندان خرابات گذشت
باقی عمر به آنجا به مکافات برم

می کند آن عنب آینه دل، صافی
خواهم این زنگ غم از طلعت مرآت برم

خود فروشی است کرامات بگو زاهد را
من چرا رنج دل از بهر کرامات برم

زلف آن شاه پسر فتنه دور قمرست
زان شر و شور امان سوی خرابات برم

طاق محراب دو ابروی تو کو در شب زلف
تا دل غمزده خود به مناجات برم

هر کسی روز جزا فخر کند از عملی
من چو صوفی غم او را به مباهات برم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.