۱۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸

خطی که گشته به گرد جمال یار عیان
«و ان یکاد» بود از برای چشم بدان

رخش چو آتش و بر وی سپند دانه خال
برای چشم بدست این زمان، همین و همان

ز چشم و ابروی او زاهدا مشو ایمن
ز ترک مست که دارد به خویشش تیر و کمان

مگر ز قامت او شمع، دوش لافی زد
که در مشافهه او را بریده اند زبان

تو زاهدا ز می ناب رخ متاب و ببین
نوشته سر می این دم به برگ تاک رزان

کجاست مغبچه می فروش این ساعت
که هست در کف او درد و غصه را درمان

اگر چه صوفی بیچاره پیر شد اما
هنوز در سر او آرزوی تست جوان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.