۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹

خاک...
...نیست در سر من

مرا...
...یارست در برابر من

ز عشق...
... چه ضرورست ای برادر من

نهان چگونه کنم...
چون لب خشک است و دیده تر من

نثار خاک قدمهای این...
به هیچ جا نرسد تحفه محقر من

جفای چرخ و فراق ترا و جور رقیب
درین زمان چه کند این دل صنوبر من

چو غیر عشق ندارد درین جهان صوفی
اگر تو صاحب دردی ببین به دفتر من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.