۱۱۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱

مرا آن روز عیدست اندرین راه
که گردم در جهان قربان آن ماه

صفایی مرو را گردد میسر
که اندر کعبه کویش بود راه

مکش در روی آن مه آه ای دل
که تیره می شود آیینه از آه

نهادم در بساط عشق، باری
رخ تسلیم پیش اسب آن شاه

سلامت بگذر ای زاهد از آن کوی
که تیر غمزه دارد درکمین گاه

گدای اویم و شاهی نخواهم
بلی انسان شود از مغرور جاه

بیا بر دیده صوفی قدم نه
که بس نیکوست کار خاص لله
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.