۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹

ای توتیای دیده من خاک راه تو
جانم فدای غمزه چشم سیاه تو

ای شهسوار حسن عنان را کشیده دار
کز حد گذشت ولوله دادخواه تو

بر بام قصر چون بگشادی نقاب دوش
شرمنده گشت ماه ز روی چو ماه تو

بگریخت دل به کوی تو آمد به صد شتاب
نیکوش دار چون بود اندر پناه تو

ای دل خموش باش که از ناله شبت
سوزند قدسیان سماوات ز آه تو

چشمم به حال زار دل خویش می گریست
دل گفت چون کنم که بود این گناه تو

صوفی تو جان خویش نهان از چه می کنی
چون شعر جان گداز تو باشد گواه تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.