۳۸۷ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۵۸

گزینم قران است و دین محمد
همین بود ازیرا گزین محمد

یقینم که من هردوان را بورزم
یقینم شود چون یقین محمد

کلید بهشت و دلیل نعیمم
حصار حصین چیست؟ دین محمد

محمد رسول خدای است زی ما
همین بود نقش نگین محمد

مکین است دین و قران در دل من
همین بود در دل مکین محمد

به فضل خدای است امیدم که باشم
یکی امت کمترین محمد

به دریای دین اندرون ای برادر
قران است در ثمین محمد

دفینی و گنجی بود هر شهی را
قران است گنج و دفین محمد

بر این گنج و گوهر یکی نیک بنگر
کرا بینی امروز امین محمد؟

چو گنج و دفینت به فرزند ماندی
به فرزند ماند آن و این محمد

نبینی که امت همی گوهر دین
نیابد مگر کز بنین محمد؟

محمد بدان داد گنج و دفینش
که او بود در خور قرین محمد

قرین محمد که بود؟ آنکه جفتش
نبودی مگر حور عین محمد

ازاین حور عین و قرین گشت پیدا
حسین و حسن سین و شین محمد

حسین و حسن را شناسم حقیقت
بدو جهان گل و یاسمن محمد

چنین یاسمین و گل اندر دو عالم
کجا رست جز در زمین محمد؟

نیارم گزیدن همی مر کسی را
بر این هر دوان نازنین محمد

قران بود و شمشیر پاکیزه حیدر
دو بنیاد دین متین محمد

که استاد با ذوالفقار مجرد
به هر حربگه بر یمین محمد؟

چو تیغ علی داد یاری قران را
علی بود بی‌شک معین محمد

چو هرون ز موسی علی بود در دین
هم انباز و هم هم نشین محمد

به محشر ببوسند هارون و موسی
ردای علی و آستین محمد

عرین بود دین محمد ولیکن
علی بود شیر عرین محمد

بفرمود جستن به چین علم دین را
محمد، شدم من به چین محمد

شنودم ز میراث‌دار محمد
سخن‌های چون انگبین محمد

دلم دید سری که بنمود از اول
به حیدر دل پیش بین محمد

زفرزند زهرا و حیدر گرفتم
من این سیرت راستین محمد

از آن شهره فرزند کو را رسیده‌است
به قدر بلند برین محمد

نبودی ازین بیش بهرهٔ من ازوی
اگر بودمی من به حین محمد

جهان آفرین آفرین کرد بر من
به حب علی و آفرین محمد

کنون بافرین جهان آفرینم
من اندر حصار حصین محمد

تو ای ناصبی جز که نامی نداری
از این شهره دین وزین محمد

به دشنام مر پاک فرزند او را
بدری همی پوستین محمد

مرا نیز کز شیعت آل اویم
همی کشت خواهی به کین محمد

به دین محمد تو را کشتن من
کجا شد حلال؟ ای لعین محمد

به غوغا چه نازی؟ فراز آی با من
به حکم کتاب مبین محمد

اگر من به حب محمد رهینم
تو چونی عدوی رهین محمد؟

به عیسی نرست از تو ترسا، نخواهد
همی رستن این بو معین محمد

منم مستعین محمد به مشرق
چه خواهی از این مستعین محمد؟

چه داری جواب محمد به محشر
چو پیش آیدت هان و هین محمد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۵۷
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.