هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و فلسفی است که به بررسی مفاهیمی مانند وجود، روح، فرشتگان، و رابطهی انسان با عالم هستی میپردازد. شاعر از دو گوهر نورانی سخن میگوید که در عین حال نامحسوس و ناپیدا هستند اما جهان و انسان را روشن میکنند. این گوهرها فراتر از زمان و مکان قرار دارند و در عین حال در همهجا حاضرند. متن همچنین به مسائل اجتماعی و مذهبی مانند اختلافات بین فرقههای اسلامی و رفتارهای نادرست انسانها اشاره میکند.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مفاهیم پیچیدهی ادبیات عرفانی دارد. همچنین اشاره به مسائل مذهبی و اجتماعی ممکن است برای مخاطبان جوانتر نامفهوم یا چالشبرانگیز باشد.
قصیدهٔ شمارهٔ ۶۸
بالای هفت چرخ مدور دو گوهرند
کز نور هر دو عالم و آدم منورند
اندر مشیمهٔ عدم از نطفهٔ وجود
هر دو مصورند ولی نامصورند
محسوس نیستند و نگنجند در حواس
نایند در نظر که نه مظلم نه انورند
پروردگان دایهٔ قدسند در قدم
گوهرنیند اگرچه به اوصاف گوهرند
زین سوی آفرینش و زان سوی کاینات
بیرون و اندرون زمانه مجاورند
اندر جهان نیند هم ایشان و هم جهان
در ما نیند و در تن ما روح پرورند
گویند هر دو هر دو جهانند، از این قبل
در هفت کشورند و نه در هفت کشورند
این روح قدس آمد و آن ذات جبرئیل
یعنی فرشتگان پرانند و بیپرند
بیبال در نشیمن سفلی گشاده پر
بی پر بر آشیانهٔ علوی همی پرند
با گرم و سرد عالم و خشک و تر جهان
چون خاک و باد هم نفس آب و آذرند
در گنج خانهٔ ازل و مخزن ابد
هر دو نه جوهرند ولی نام جوهرند
هم عالماند و آدم و هم دوزخ و بهشت
هم حاضرند و غایب و هم زهر و شکرند
وز نور تا به ظلمت و ز اوج تا حضیض
وز باختر به خاور وز بحر تا برند
هستند و نیستند و نهانند و آشکار
زان بی تواند و با تو به یک خانه اندرند
در عالم دوم که بود کارگاهشان
ویران کنندگان بنا و بناگرند
روزی دهان پنج حواس و چهار طبع
خوالیگران نه فلک و هفت اخترند
وز مشرفان دهاند بهگرد سرایشان
زان پنج اندرون و از آن پنج بردرند
در پیش هر دو هر دو دکاندار آسمان
استاده هر چه دیر فروشد همی خرند
وان پادشاه ده سر و شش روی و هفت چشم
با چار خصمشان به یکی خانه اندرند
جوهر نیند و جوهر ایشان بود عرض
محور نهادهٔ عرضند و نه محورند
خوانند برتو نامهٔ اسرار بیحروف
دانند کردههای تو بی آنکه بنگرند
پیدا از آن شدند که گشتند ناپدید
زان بی تن و سرند که اندر تن و سرند
وین از صفت بود که نگنجند در جهان
وانگاه در تن و سر ما هر دو مضمرند
آن جایگان بهر تو را ساختند جای
ور نه کدام جای؟ که از جای برترند
سوی تو آمدند ز جائی که جای نیست
آنجا فرشتهاند و بدینجا پیمبرند
بالای مدرج ملکوتاند در صفات
چون ذات ذوالجلال نه عنصر نه جوهرند
با آنکه هست هر دو جهان ملک این و آن
نفس تو را اگر تو بخواهی مسخرند
گفتارشان بدان و به گفتار کار کن
تا از خدای عزوجل وحیت آورند
بنگر به سایرات فلک را که بر فلک
ایشان زحضرت ملکالعرش لشکرند
بیدانشان اگرچه نکوهش کنندشان
آخر مدبران سپهر مدورند
چندین هزار دیده و گوش از برای چیست؟
زیشان سخن مگوی که هم کور و هم کرند
گوئی مرا که گوهر دیوان ز آتش است
دیوان این زمانه همه از گل مخمرند
جز آدمی نزاد ز آدم در این جهان
وینها از آدماند چرا جملگی خرند؟
دعوی کنند چه که براهیم زادهایم؟
چون ژرف بنگری همه شاگرد آزرند
در بزمگاه مالک ساقیی زبانیند
این ابلهان که در طلب جام کوثرند
خوشی کجاست اینجا؟ کاینجا برادران
از بهر لقمهای هم خصم برادرند
بعد از هزار سال همانی که اولت
زین در درآورند و از آن در برون برند
اینها که آمدند چه دیدند از این جهان؟
رفتند و ما رویم و بیایند و بگذرند
وینها که خفتهاند در این خاک سالها
از یک نشستن پدرانند و مادرند
وینها که دم زدند به حب علی همی
گر زانکه دوستند چرا خصم عمرند؟
وینها که هستشان به ابوبکر دوستی
گر دوستند چونکه همه خصم حیدرند؟
وین سنیان که سیرتشان بغض حیدر است
حقا که دشمنان ابوبکر و عمرند
گر عاقلی ز هر دو جماعت سخن مگوی
بگذارشان بهم که نه افلج نه قمبرند
هانتا از آن گروه نباشی که در جهان
چون گاو میخورند و چون گرگان همی درند
یا کافری به قاعده یا مؤمنی به حق
همسایگان من نه مسلمان نه کافرند
ناصر غلام و چاکر آن کس که این بگفت
«جان و خرد رونده بر این چرخ اخضرند»
کز نور هر دو عالم و آدم منورند
اندر مشیمهٔ عدم از نطفهٔ وجود
هر دو مصورند ولی نامصورند
محسوس نیستند و نگنجند در حواس
نایند در نظر که نه مظلم نه انورند
پروردگان دایهٔ قدسند در قدم
گوهرنیند اگرچه به اوصاف گوهرند
زین سوی آفرینش و زان سوی کاینات
بیرون و اندرون زمانه مجاورند
اندر جهان نیند هم ایشان و هم جهان
در ما نیند و در تن ما روح پرورند
گویند هر دو هر دو جهانند، از این قبل
در هفت کشورند و نه در هفت کشورند
این روح قدس آمد و آن ذات جبرئیل
یعنی فرشتگان پرانند و بیپرند
بیبال در نشیمن سفلی گشاده پر
بی پر بر آشیانهٔ علوی همی پرند
با گرم و سرد عالم و خشک و تر جهان
چون خاک و باد هم نفس آب و آذرند
در گنج خانهٔ ازل و مخزن ابد
هر دو نه جوهرند ولی نام جوهرند
هم عالماند و آدم و هم دوزخ و بهشت
هم حاضرند و غایب و هم زهر و شکرند
وز نور تا به ظلمت و ز اوج تا حضیض
وز باختر به خاور وز بحر تا برند
هستند و نیستند و نهانند و آشکار
زان بی تواند و با تو به یک خانه اندرند
در عالم دوم که بود کارگاهشان
ویران کنندگان بنا و بناگرند
روزی دهان پنج حواس و چهار طبع
خوالیگران نه فلک و هفت اخترند
وز مشرفان دهاند بهگرد سرایشان
زان پنج اندرون و از آن پنج بردرند
در پیش هر دو هر دو دکاندار آسمان
استاده هر چه دیر فروشد همی خرند
وان پادشاه ده سر و شش روی و هفت چشم
با چار خصمشان به یکی خانه اندرند
جوهر نیند و جوهر ایشان بود عرض
محور نهادهٔ عرضند و نه محورند
خوانند برتو نامهٔ اسرار بیحروف
دانند کردههای تو بی آنکه بنگرند
پیدا از آن شدند که گشتند ناپدید
زان بی تن و سرند که اندر تن و سرند
وین از صفت بود که نگنجند در جهان
وانگاه در تن و سر ما هر دو مضمرند
آن جایگان بهر تو را ساختند جای
ور نه کدام جای؟ که از جای برترند
سوی تو آمدند ز جائی که جای نیست
آنجا فرشتهاند و بدینجا پیمبرند
بالای مدرج ملکوتاند در صفات
چون ذات ذوالجلال نه عنصر نه جوهرند
با آنکه هست هر دو جهان ملک این و آن
نفس تو را اگر تو بخواهی مسخرند
گفتارشان بدان و به گفتار کار کن
تا از خدای عزوجل وحیت آورند
بنگر به سایرات فلک را که بر فلک
ایشان زحضرت ملکالعرش لشکرند
بیدانشان اگرچه نکوهش کنندشان
آخر مدبران سپهر مدورند
چندین هزار دیده و گوش از برای چیست؟
زیشان سخن مگوی که هم کور و هم کرند
گوئی مرا که گوهر دیوان ز آتش است
دیوان این زمانه همه از گل مخمرند
جز آدمی نزاد ز آدم در این جهان
وینها از آدماند چرا جملگی خرند؟
دعوی کنند چه که براهیم زادهایم؟
چون ژرف بنگری همه شاگرد آزرند
در بزمگاه مالک ساقیی زبانیند
این ابلهان که در طلب جام کوثرند
خوشی کجاست اینجا؟ کاینجا برادران
از بهر لقمهای هم خصم برادرند
بعد از هزار سال همانی که اولت
زین در درآورند و از آن در برون برند
اینها که آمدند چه دیدند از این جهان؟
رفتند و ما رویم و بیایند و بگذرند
وینها که خفتهاند در این خاک سالها
از یک نشستن پدرانند و مادرند
وینها که دم زدند به حب علی همی
گر زانکه دوستند چرا خصم عمرند؟
وینها که هستشان به ابوبکر دوستی
گر دوستند چونکه همه خصم حیدرند؟
وین سنیان که سیرتشان بغض حیدر است
حقا که دشمنان ابوبکر و عمرند
گر عاقلی ز هر دو جماعت سخن مگوی
بگذارشان بهم که نه افلج نه قمبرند
هانتا از آن گروه نباشی که در جهان
چون گاو میخورند و چون گرگان همی درند
یا کافری به قاعده یا مؤمنی به حق
همسایگان من نه مسلمان نه کافرند
ناصر غلام و چاکر آن کس که این بگفت
«جان و خرد رونده بر این چرخ اخضرند»
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۴۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۶۷
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.